همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
چراغ زندگیم روشناجونچراغ زندگیم روشناجون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه و روشنای زندگی مون

ریحانه و عیدانه

  دخترکم! این آخرین پست سال 1390 هست. سالی که پر از خاطرات زیبا بود. سالی که وجود ظریف و قشنگت را برای اولین بار در آغوش گرفتم و لیاقت مقام مادر بودن نصیبم شد. سالی که رو به اتمامه ناب ترین و قشنگ ترین و باارزش ترین تاریخ رو در خودش ثبت کرده 1390/3/1 روزی که تو در آن روز از فرشته های آسمون جدا شدی و راه گم کردی و قدم های کوچکت را روی دلم گذاشتی و دنیای من و بابایی را تبدیل به بهشتی برین کردی. عشق کوچولوی من! امسال زیباترین سال عمرم را با تو تجربه کردم و سال 1390 در عمق خاطراتم همیشه جاودانه خواهد ماند و چون ستاره ای خواهد درخشید.   نفسم! در اولین روز از سال جدید تو اولین ماه دو رقمی عمرت را به پایان خوا...
25 اسفند 1390

چهارشنبه سوری مبارک

واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه چهار شنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم. هنگام پریدن از آتش : غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا سرخی تو از من ، زردی من از تو ریحانه قشنگم! چهارشنبه سوریت مبارک! این لباس های دست بافت زمستونی رو بابایی برات خریده بود و خوشبختانه بزرگن و ایشاا... سال بعد می پوشی. بابایی برای امشب ا...
24 اسفند 1390

ریحانه اتاقشو می تکانه ؛)

خاله جونا این لباس کارم بید هاااا دارم کمک مامانم می کنم تا اتاقم رو گردگیری کنیم و برای سال نو تمیز ممیز کنیم. بفرمایید ادامه مطلب: مامانی یه هفته پیش همه ی عروسکام رو شست و منو گذاشت وسطشون و عکس گرفت البته یه سری از عروسکام هم تو لباسشوئی در حال شسته شدن بودن.  بابایی منو بغلم کن! خسته شدم از دست این عکاس بازیای مامان!   وای که روز خونه تکونی چه کیفی کردم و چه آتیشی سوزوندم. اینجا دارم با حسرت به مارک خرمالو خان نیگاه می کنم و تو دلم میگم: چی میشد من تو رو می خوردم و مامانم داد نمی زد: ریحـــــــــــــــــــانه اَخِِِِ      چقدر به نظرم آشنا میای من تو رو جایی ندیدم؟؟؟ &...
24 اسفند 1390

ریحانه و ششمین دندونش!!! + هفتمی !!!

سلام شکلات مامان! امروز 20 اسفند در 9 ماه و 20 روزگیت ششمین دندونت هم دراومد و تا حدودی راحت شدی البته زیاد طول نمی کشه که هفتمی هم میاد. وااااااای چه عذابی کشیدی تا این دندونت دربیاد! یک ماه تمومه که این دندونای جلوییت(لثه بالا) از داخل لثه پیدا بود ولی در نمیومد که امشب یکیش قدم رنجه فرمود و اون یکی رو هم خدا می دونه کی درمیاد. عکس پنجمین دندونت رو تو پست قبلی اضافه کردم و امشب وقتی دیدم ششمین دندونت هم در اومده نتونستم عکسش رو بگیرم. این عکسی که گذاشتم زیاد جالب نیست و مال دیروزه و متاسفانه بند دوربین از دستم ول شد و تو عکس افتاد و دیگه نذاشتی عکس بهتری بگیرم و غر زدی و از زیر دستم فرار کردی. با اینکه جالب نیست ولی خالی از لطفم ...
20 اسفند 1390

ریحانه در دنیای پوشک هاش

سلام نفس مامان ! این پست مربوط میشه به 21 دی ماه که شما 7 ماه و 21 روزه بودی. نحانای نازم! اون روز با عشقی وصف نشدنی چند ساعت از وقتم رو با تو گذروندم و کلی باهم کیف کردیم و سرمای زمستون رو با حرارت دلامون گرم کردیم. با اینکه خیلی از اون روز گذشته اما دلم نیومد این روز شیرین رو برات ثبت نکنم. اون روز من و تو تنها بودیم و من برای اولین بار بدون حضور بابایی می خواستم ازت عکس بگیرم و خیلی سخت بود هم دوربین رو کنترل کنم و هم تو رو بخندونم، اما موفق شدم. عکسای ناز زیادی ازت گرفتم اما اینا رو گلچین کردم تا خاطره اون روز برای همیشه تو ذهنم بمونه. قربون اون خنده های شیرینت عروسکم!   اینجا دیگه نتونستی آروم بشینی و شیطنتت...
17 اسفند 1390

ریحانه و تغییرات قبل و بعد از اصلاح سر

ریحانه جونم! این عکسا مربوط میشه به 7 ماه و نیمگیت یعنی اواسط دی ماه که مامانی بدون هیچ گونه سابقه قبلی کار خطیر آرایشگری رو انجام داد و برای چندمین بار موهای نازنینت رو که همش در حال رشدن- کوتاه کرد. (درگوشی: البته یه بار قبل از تو ناشی گریم رو سر موهای بابایی در آورده بودم و زیادم بی سابقه نبودم. ههههههه ) 3 تا عکس اولی قبل از اصلاحه که شب گرفتم :   و دوتا عکس پایینی هم صبح بعد از اصلاح و حموم گرفتم: و حالا نوبتی هم باشه نوبت نظرای شما خاله جونای دخمل گلمه : 1- آیا بنده استعداد آرایشگری دارم یا باید زیاد به کارم امیدوار نباشم و موهای این نی نی فسقلی رو به دست کاردان بسپارم؟ 2- به نظر شما نحانای مامان با...
17 اسفند 1390

ریحانه و پنجمین دندونش

ای دخملی ناناشی، ناناشی و آناشی، امروز 17 اسفند در 9 ماه و 17 روزگی پنجمین دندونت هم از سمت راست دندونای پایینیت (راست خودت) جوونه زد راحت و بی دردسر. مبارکت باشه آب نباتم!    اما چی بگم از دندونای وسط بالایی که یک ماهه عذابت میدن و هنوزم در نیومدن. البته سمت راستیه تا یکی دو روز درمیاد چون متورم شده و خیلی ناجور قرمز شده انگار زخمه. اگه عکس گرفتم حتما میذارم هر چند کار سختیه. راستی مامانی پریروز 15 اسفند دوباره بردمت بهداشت و متاسفانه بازم وزنت ثابته و فرقی نکرده دیگه کم کم دارم نگران میشم. آخه تو که غذات شکر خدا خوبه و ویتامین و قطره آهنت رو هم که خوب می خوری پس چرا رشدت ثابته؟؟؟ البته هر چی از شیطو...
17 اسفند 1390

ریحانه و نهمین ماه زندگیش (بهمن)

فرشته کوچولوی نازم ٩ ماهگیت مبارک     ریحانه جونم امروز نه ماهت رو تموم کردی و وارد دهمین ماه زندگیت شدی.  توضیحات بیشتر در ادامه مطلب.     مامانی ببخش خیلی وقته آپ نکردم و به خاله های مهربونت و نی نی های گلشون هم سر نزدم آخه 14 بهمن رفتیم شهرستان و به خاطر سورپرایز کردن عزیزانم نتونستم از خاله وبلاگی ها خدافظی کنم چون خاله عزیزه و دختر خاله مهدیه و دایی داود و عمه سمیه خواننده وبلاگت بودن ... واما اتفاقات جالبی که تو این سفر افتاد، نامزدی دختر خاله مهدون بود و مامانی خیلی خوشحاله از اینکه دخترخاله هم بعد از عروسی میاد تهران. 23 بهمن بلیط...
1 اسفند 1390

ریحانه و هشتمین ماه تولدش(دی)

  ریحانه جونم 8 ماهگیت مبارک عزیزم امروز 1 بهمن 1390 ، 8 ماه از عمرت گذشت و وارد نهمین ماه از زندگیت شدی مبارک باشه شیرینم. خدایا هزاران بار شکرت که ما رو لایق بهترین و ارزشمندترین و زیباترین هدیه خودت دونستی و 8 ماهه که افتخار مادر بودن رو نصیبم کردی و این فرشته ناز رو برامون بخشیدی. دخترکم روز به روز شیرین تر میشی و هر روز که می گذره مارو بیشتر از قبل وابسته خودت می کنی. وقتی صدای خنده هات و آواز خوندنات تو فضای خونه مون می پیچه، وقتی با صدای پر از نیاز میگی: "مامام" ، وقتی در آغوشم می گیرمت و از ته دلت بغلم می کنی و می خندی، حتی وقتی شیطونی می کنی و سفرمون رو می کشی و وسایل رو می ریزی و وقتی ملافه های مبل...
1 بهمن 1390

ریحانه و هفتمین ماه زندگیش (آذر)

دوستای گلم که با وارد کردن رمز مشکل داشتین ، رمز این پست برداشته شد.  سلام شیرینکم! امروز میخوام یه خلاصه از ماه هفتمت برات بنویسم.   ریحانه در ماه هفتم زندگیش: ریحانه جون اول آذرماه 6 ماهه شدی و وارد ماه هفتم از زندگیت شدی. من و بابایی تو رو بردیم برای چکاپ ماهیانه و بعد از واکسن 6 ماهگی، قد و وزنت رو اندازه گرفتیم وزنت 8900 بود و قدت 68 که البته خانم دکتر به من گفتن 68 اما بعدش که توی خونه کارتت رو باز کردم دیدم زده 69 از طرفی هم بابایی می گفت محاله زیر 70 باشه چون خودش دقیق اندازه گیری کرده بود این بود که منتظر شدیم 7 ماهه بشی و تو رو ببریم برای کنترل و بالاخره ببینیم کی درست میگه. شنبه 3 دی بردیمت بهداشت و کاش...
7 دی 1390
1